اولین بار که زمین خوردی
پریشب موقعی که از خونه عمو حسن برگشتی بابایی اومده بود و تو شروع به بازی کردن با بابایی کردی اما نمیدونم یکدفعه ای چی شد که زدی زیر گریه و بابایی شروع کرد به لالایی گفتن و خوابوندن ترنم کوچولو، این بار برعکس همیشه بابایی ترنم رو روی تخت خودمون خوابوند.یک ربعی نگذشته بود و من تو دستشویی مشغول مسواک زدن بودم و بابایی هم تو آشپزخانه که صدای ترنم بلند شد چند ثانیه بعد صدای گورومپ افتادن یه چیزی اومد و ما دو تایی دوییدیم امیر زودتر ترنم رو برداشت و من به دنبالش .بچم از گریه غش کرد هر کاریش می کردیم آروم نمی شد و فقط جیغ می زد بالاخره تا ساعت 1 نصفه شب ما همینطور با ترنم کلنجار می رفتیم تا آروم بشه یا آب طلا بهش می دادیم یا مومیایی بهش می دادیم، خلاصه دیگه....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی