، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

ترنم مهربانی

از شیر گرفتن ترنم

از اینجا که من 4 ماهه نتونستم حتی یک کلمه برای ترنم بنویسم باید متوجه شید که چقدر تو این مدت منو اذیت کرده توی چند ماه اخیر واقعا از دست ترنم عاصی شده بودم البته در همین راستا اقدامات بسیاری هم انجام شد مثلا اینکه یه مدت اونو هر روز می بردم خانه اسباب بازی یعنی حدودا یک ماه قبل از عید همش کارم این بود که صبح ها ترنم رو به خانه اسباب بازی ببرم و بعدش خودم بیام خونه و کارهامو انجام بدم بعد از عید هم که دیگه صبح و بعد اظهر خانم همش بیرون تشریف داشتن البته مامانش هم که تازه ماشین خریده و هرروز عصر می بردش بیرون و اما چی شد که ما تصمیم گرفتیم ترنم رو از شیر بگیریم.. جونم براتون بگه که خانم خانما تو زمانی که خونه بودن همش دست مبارک مامانرو...
16 خرداد 1391

ترنم دردری

امروز بالاخره بعد از 10-12 روز بالاخره روی آرامش رو دیدم....می گید چطوری؟ خودمم نمی دونم فقط جزء عجایب بود که امروز ترنم بعد از بیدار شدن از خواب هوای بیرون به سرش نزد و گریه نکرد... کلاً از روزی که دیگه می می نمی خوره به جای اون هرروز صبح و بعداظهر نیم ساعت بعد از بیدار شدنش دست منو می گیره و می بره جلوی در خونه و می گه دردر.. خلاصه که جونم براتون بگه مامان جون و آقا جونو بابا محمود همه اسیر شده بودن این مدت..... یه شب هم که تا 2 نصفه شب بابا محمودی بیچاره ترنم رو توی خیابون می چرخوند تا بخوابه..... اینو بگم که تو این مدت یکی دو دفعه هم ترنم باز می می خورده البته خیلی خیلی کم... اما هرروز ماشاءالله داره وروجک تر از روز قبل میشه و ...
16 خرداد 1391

مریض شدن خانوادگی

از جمعه شب که از خونه دایینا برگشتیم به ترتیب اول بابایی مریض شد بعد ترنم و آخر هم مامانی از اون مدل مریضیهای ناجور که الان ویروسش اومده و نمیشه اینجا گفت...... از همه بدتر اینکه با این وابستگی شدید ترنم خانم به می می دیگه بیا و ببین که مامان چه وضعیتی داشت با اون مریضی که مدام دل درد داشت........تازه ترنم 12 و 13همین دندونش رو هم مصادف با همین مریضی داره در میاره.......
12 بهمن 1390

یکسالگی ترنم

مامان جان واقعا متاسفم که ١٠ روز از یکسالگیت گذشته و من هنوز نتونستم برات چیزی بنویسم ولی اگر شرایط الان من رو می دونستی حتما بهم حق می دادی کامپیوترم که قاطه قاطه وسطش خاموش می شه خودتم که ماشاله هزار ماشاله چی بگم از دیوار راست بالا می ری خوابم که اصلا نداری تازه وقتی هم که می خوابی فقط وقت می کنم به کارهای خونه برسم می خوام از مامانای دوستات که اینجا وبلاگ می نویسن بپرسم که اونها کی وقت می کنن برای نی نی های شیطونشون بنویسن لطفا نظراتشون رو برای من بفرستن...... خلاصه روز ١٥ ام مهر برات یه جشن تولد کوچولو تو خونمون گرفتیم که همه مهمونامون جوونهای فامیل بودن مثل مهدیه و کوروش،فرشته و میثم و احمد و مهدی ها و الهام و حمید، از این طرف هم مائ...
13 دی 1390

آبگوشت خور

اینه عکسای دختر ما درچهار ماهگیشه، داره استخوان آبگوشت می خوره.آخه دختر ما از اولم عاشق استخوان بود الانم  همین........... ...
13 دی 1390

عکس از ترنم

شاید بپرسید که چرا تازه الان دارم این عکسهارو می ذارم ولی راستش کامپیوترم یه مشکلی داشت و نمی تونستم سایز عکسارو کوچیک تر کنم اگر ترنم بیدار نشه الان بازم عکس می ذارم ولی اگه بیدار شد بعدا بازم می ذارم.
13 دی 1390

ترنم در هایپر استار

دیشب من وترنم و بابایی رفتیم هایپر استار، همینکه رسیدیم گشنمون شد و اول بسم اله بستنی خریدیمو خوردیم ترنم خانم هم که قاشق بستنی رو گرفته بود و بستنی های گرون قیمتی روکه اونجا می فروختن روی لباسهاش و رو میز می مالید..... بعد از خوردن بستنی ترنم رو سوار چرخ کردیم و ترنم هم قشنگ توی چرخ دستی وایساده بود و برای خودش آواز می خوند یه کمی خرید کردیم وچون ساعت کاریه فروشگاه داشت تموم می شد بیرون اومدیم البته بگم که قبلش هم رفتیم و یه نوشیدنی به اسم مینت مونت خوردیم البته ترنم خانم هم نوش جان کردند.......  تازه باباییش براش سیب زمینی سرخ شده هم خریده بود نمی دونی چه صحنه ای بود ترنم سیب زمینی هارو بر می داشت ولی چون داغ بودن اونارو پرت می ک...
13 دی 1390

غر غرای مادرانه

حالا جدای از غر غر اصلا نمی دونم چرا روزهای زندگی ما اینطور سریع می گذره و نمی تونم رو رشد ترنم اونطور که دلم می خواست تمرکز کنم اصلا انگار نه انگار که من کلی برنامه براش داشتم کلی وسایل کمک آموزشی براش خریدم و می خواستم که باهاش کار کنم فکر می کنم دچار روزمرگی شدم ولی آخه چیکار کنم از روزهام فقط به زور غذا دادن به ترنم و تعویض جاشو و خوابوندنشو و غذا درست کردن و این چیزها یادم می یاد اصلا فرصت نمی کنم به بازی کردن با ترنم و یا برنامه هایی که داشتم برسم امروز تو سررسیدم هم نوشتم که آیا من واقعا به تنهایی می تونم از پس رشد یک انسان بر بیام؟ نمی دونم چیکار می تونم بکنم تا هم مدیون دخترم نباشم و هم خودم روحیم رو به دست بیارم
13 دی 1390

احساسات کودکان

در یک لحظه کودک شما بسیار شاد و خوشحال است اما در چند لحظه ی بعد ، بسیار عصبانی شده ، گریه و داد می کند . چرا چنین اتفاقی رخ می دهد ؟ یک لحظه کودک شما پادشاه جهان است و با شادی و خوشحالی به این سو و آن سو می دود؛ کمی بعد خشمگین شده است، از روی نا امیدی مطلق گریه می کند و اسباب بازیهایش را به این سو و آن سوی اتاق پرتاب می کند.مانند بسیاری دیگر از والدین ممکن است برای شما هم پیدا کردن راهی برای پاسخ دادن به احساسات و رفتارهای کودک در این لحظات سخت و دشوار، مشکل باشد. متخصصان بر این باورند که این لحظات در اوایل دوران کودکی (زمانی که او محدودیتهای خود را در فرآیند رشد عاطفی اش تجربه می کند) بهترین فرصتهایی هستند که شما می توانید از آنها استف...
13 دی 1390

سخن آموزی در کودکان

به جای قصه خواندن برای کودکتان، با او حرف بزنید به کودکان خود اجازه دهید افکار درون ذهنشان را بیرون بریزند حتی اگر در حد چند کلمه بی‌معنی است   یکی از مهمترین دغدغه های والدین، جهت تربیت صحیح فرزندشان، آموزش مهارت های زبانی به آنان است. مهارت استفاده از زبان که مهمترین وسیله ارتباط با دیگران و همچنین کشف دنیای پیرامون است و امروزه بیش از هر زمان دیگری از آن به عنوان عاملی مهم در موفقیت افراد نام برده می شود، باید از همان بدو تولد به کودکان توسط والدین آموزش داده شده و تقویت گردد. برای این منظور در ادامه به ارائه چند راهکار مناسب در زمینه فوق می پردازیم. 1- اجازه دهید کودک صحب...
13 دی 1390